ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
و این بغض پیوند خورده با گلویم مدام چنگ می اندازد و مچاله میکند حرف هایم را...
حالا که تمام درها را کوفته ام،
حالا که بی جوابم از تمام جواب ها،
حالا حالا
حالا که یک نفر باید باشد
کسی که تنهایی مرا بیاغوشد،
کسی که گرد غم را از موهایم شانه کند...
کسی که مثل مادر است ولی مامان نیست ؛
لبخندش غمگینانه ترین لبخندهاست...
امتداد دست هایش به کوچه ی نوازش ها ختم میشود
و از آغوشش بوی دارچین می طراود...
نگاه کن
من فقط یک دختر بچه ی کوچک ام که میان جمعیت کثیری از لبخندها گم شده...
اینی که نوشتی اولش شبیه پست مدرنا بود..آخرش یاده فروغ افتادم..نگاه کن تو هیچ گاه پیش نرفتی..تو فرورفتی
ولی فرو نرو. خب؟
نمی رم....!
تارا توام می تونی شاعر خوبی باشی
فقط فغلا باید زندگی کرد ن بیشتر
میخوام زندگی کنم....