ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آدم نمیتونه چشمهاش رو روو یه سری چیزها ببنده...
میبینم یکم اونطرف تر از من نخبه ی فیزیک کشورم داره با مرگ مبارزه میکنه ولی این مهم نیست چون اولیت اینه که توی زندان باشه... این اولینش نیست...
میبینم توی همون کشوری که من ، یه بچه مسلمون شناسنامهای ، حق تحصیل کردن و دانشگاه رفتن دارم هم زبون و هم سن من این حق ازش صلب شده چون بهاییه...! این اولینش نیست...
میبینم یه گوشهای از این شهر به یه دختر بی گناه تجاوز میشه البته که مسببش خودشه چون پوشش درستی نداشته....! دختر ۶ ساله هم به خاطر بد حجابی بهش تجاوز شد...؟!این اولینش نیست...
اینجا کسایی رو میبینم که هم راه نجات و هم آلت قتاله شون قلشمونه...! یا با تیزی قلم گلوشون بریده میشه یا از همون قلم تا ابد براشون حصار درست میکنن...
اینجا کسایی رو میبینم که هر جوری سعی میکنن دهنشون رو برای فریاد و چشماشونو برای دیدن حقیقت باز کنن اما توی دهن و چشماشون خاک میریزن و تنها چیزی که میتونن ببینن حقیقت یه مشت خاک سرده و صدایی که هیچ راهی برای فریاد شدن نداره...
اگه بخوام بگم چه چیزهایی میبینم باید یه شب تا صبح بنویسم...! شایدم بیشتر....!
آدم نمیتونه چشمهاش رو روو یه سری چیزها ببنده...
یه روز از خواب بیدار میشی و یه چیزهایی میبینی و زیر لبت میگی این اولینش نیست و آخرینش هم نخواهد بود....
چند دقیقه ای یا فوقش چند ساعتی فکرت درگیر میشه...
مثل هر شب قرصاتو میخوری ، مسواک میزنی و به دستات کرم میزنی...
چند دقیقه به سقف خیره میشی و بعد همه چی تاریک...
صبح که بیدار میشی یادت رفته که دقیقا داری کجا زندگی میکنی تا وقتی که دوباره همون چیزهایی رو ببینی که روزهای قبل دیده بودی....!
dokhtari ke dige hal neveshtan nadare
هنوز مینویسم که....!
هییییس
که خر شو که کر شو که کور شو
دهان را ببند دهان را ببند....