ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
روز با تک سرفه های خشک و خونی سکونم را به هم میریزد...
.
.
انگار تمام مرداب های جهان جا گرفته اند در چشمانم...!
این چشم ها را دست کم نگیرید! که روزگاری بستر جوش و خروش هزاران رود سرزنده بودند و هزاران خورشید با درخششی بی همتا در آن می خندیدند... حالا از آن همه روشنی و سرزندگی ، مانده ست دو مرداب که مرگ را می نگرد...
در گلویم آواز غمگین هزاران پرنده،مرده است و این قلب خانه امن تمام غم هاست...
بگذارید که این شب مریض چراغ های مغزم را خاموش کند...
با من درآمیز ای فاحشه شب...! در بستر تنهایی من بخز! مرا به این تاریکی مبتلا کن که این نطفه پیش از این ها در من جوانه زده!
من مریم مقدس ام که مسیح تمام دردها را در خود می پرورانم... من ابراهیم ام که در آتش تن این شب میسوزم و دم نخواهم زد...
که این درد هر روز از تنم میگذرد و با روحم میرقصد و عشق بازی میکند!
"میدانم تاریک که بشود،من هم تاریک میشوم..."*
و آنگاه دانستم نه تنها تاریکی در من رخنه کرده،بلکه چمپاتمه زده و سیگار میکشد...!
.
.
.
پ ن: * همنوایی شبانه ارکستر چوب ها / رضا قاسمی
انسان می میرد
انسان میگندد
انسان میپوسد
و این درد است که همواره جاودانه است...