ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هودی بنفش آرمان رو که برام گشاد بود و تا روی زانوهام میرسید پوشیده بودم . کلاهشو کشیده بودم روی سرم و با هندزفری توی گوش شاید ٤٠ دقیقه زیر بارون دویدم...
به خودم فکر میکردم به اینکه سال دیگه این موقع کجام و چیکار میکنم... به رام... نمیدونم به رام فکر میکردم یا نه... فکر کردم به این که میتونم زندگی رو دوست داشته باشم یا نه؟ اینکه میتونم شاد باشم؟ میتونم فقط یه روز از همه چیز راضی باشم؟
انگار دارم پا میذارم توی فصل جدیدی از زندگیم... دیگه حس نمیکنم ١٧ ساله ام... ٢ هفته ی دیگه ٢٠ ساله میشم و میترسم... از ٢٠ سالگی میترسم... انگار خیلی پیر شدم...
کاش ٢٠ سالگی ام به اندازه کافی با من مهربون باشه...
من هم روزی این ترس تجربه کردم تارا و میفهمم چی میگی؛ اما فقط باید با خوش بینی منتظرش بمونی و بغلش کنی،
بیست سالگی جنسش فرق داره
امیدوارم فقط مهربون تر باشه
مهربون تر از ١٨ سالگی
آخه فکر میکردم ١٨ سالگی هم جنسش فرق داره...
تارا شوخی شوخی ۲۰ سالت شدا.... همین دیروز ۱۸ بودی!
فاصله ۱۸ تا ۲۰ یه پلکه!
خودمم باورم نمیشه...!!!
یه ترسی تو وجودمه!