ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
زهرا زهرای عزیز من با اون لبخند دوست داشتنی و صدایی که آرامش دریا رو داره.تغییر تن صداش به اندازه موجک هایی ست که در یک عصر دلنشین با وزش ملایم نسیم میبینی.
براش نوشتم که خیلی تلخم.خیلی!کاش نوشته بودم که زهرا از همه چیز خسته شدم بیا با هم بریم رشت یا انزلی!کاش نوشته بودم که چقدر از خودم خسته ام....از زندگی که یک لحظه هم دستش رو از گلوم برنمیداره.از این کابوسهای همیشگی،قرصهای مسموم،سیگار همراه با خلط گلو،غرق شدن در مستی کاذب الکل...چرا هیچوقت جلو نرفتم؟فرو رفتم،مچاله شدم،له شدم توی خودم.
البته زهرا جان شکایتی نیست!همون غرهای همیشگی،همون زخمها...بیخیال!ولی تو ادامه بده!به لبخند،به شعر،به زندگی،به عشق.به خورشید بودنت و بخشیدن نور و گرمایی که بیمنت است.
نمیدونم چی روی ما جواب میده.دارم سعی میکنم بفهمم چه توصیهای بکنم بهت.فیلم خوب؟موسیقی؟رندم یه بلیت بخری و بری به همون مقصدی که شانس بهت میگه؟
اینا جواب نمیده.یک بار بعد از گرفتاری های قرنطینه و گرفتاری های ویژۀ من باید بیام ببینم.برای بار هزارم قول میدم.امیدوارم عملی بشه
همیشه دوست داشتم ببینمت وجوج:)
یادت باشه من همیشه دوست دارم با تو حرف بزنم حتی اگر حرف های خاکستری باشه.
منتظرم طولانی حرف بزنیم.